بهار ناز و مهرماه

امسال يعني سال 1391 ساليه که بهار ناز مامان بايد بره پيش دبستاني 1

گل مامان چون نيمه دوميه يکسال درواقع دير تر رفت به هرحال الان وقتشه که ديگه بره مهد کودک و دلهره اينکه چطور با اين قضيه کنار بياد يک کمي برام نگران کننده  . چون صبحها تا هر وقت ميخواست استراحت مي کرد و بعدشم با پرستار مهربونش (خاله حميده) بازي مي کردو با داداشش و خلاصه هر کاري دوست داشت ميکرد اما از اين به بعد بايد سر ساعت خاصي بره و مهمتر از همه دوري خاله جون و مهيار براش سخت بود

بعد از يه چند روزي که براي آشنايي با مهد برديمش و يه دو سه ساعتي اونجا بود و توجيه اينکه ديگه بزرگ شدي و بايد بري مهد آمادش کرد و از اول مهرماه بدون هيچ مشکلي داره دخملم ميره مهد کودک و من باز حس خوبي داشتم . بزرگ شدنش رو خيلي وقت بود حس نکرده بودم و اينکه داره ميره تو جامعه اي بزرگتر از خانوادش يه کمي برام سخته اما چاره اي نيست ...

 اينم عکسهاي گلک من که رفته پيش دبستاني مهدکودک افسانه اسم مربيشم فرخنده جون که انصافا خوب تونسته جذبش کنه