بازي
اينروزها سعي ميکنم وقت بيشتري براي بچه هام بزارم چون احساس ميکنم الان سن يادگيريشونه سني ه که ميتونن همه چيو به خاطر بسپارن در قالب بازي مخصوصا مهيار يکماه ديگه ميشه دو ساله و بطور کامل حرف ميزنه و جمله بنديهاي طولاني هم ميکنه دستشوييشو خودش ميگه و جديدا روي سنگ توالت ايراني ميشينه
از توالت فرنگي خوشش نمياد و دوست نداره اونجا کارشو انجام بده علاقه شديدي به ماشين داره و عاشق کاميونه که قراره براي تولد ماه ديگش براش يه بزرگشو بخريم با همين ماشينهايي هم که داره خيلي بازي ميکنه و در حال دراز کشيدن چرخ ماشيناشو با دقت نگاه ميکنه و اونارو حرکت ميده . بالگوهاشم خيلي بازي ميکنه و برج ميسازه و يکي ديگه از علايقش که شب با اون ميخوابه قصه گفتنه همشم ميگه برام قصه غول بگو
.....البته نترسيد غول تو قصه هاي من به معناي يه موجود ترسناک و وحشتناک نيست به معناي يه موجود خوشحال و مهربان و بزرگه که قويه و همش مهيارو ميبره پارک و باهش بازي ميکنه.....يه قول خندون
بهارم که ديگه خانم شده و با عروسکاش بازي ميکنه و برج ميسازه با لگوهاش نقاشي خيلي دوست داره مخصوصا رنگ کردني و با مهارت تمام اينکارو انجام ميده اونروز باهم بازي جواب برعکس و ميکرديم يعني اگر جواب يه سئوالم بله بود بايد ميگفت نه و بر عکس مثلا ازش ميپرسيدم شما بهاري ميگفت نه ميگفتم من باباتم ميگفت بله...کلي هم خنديديم.....
ديروز که پارک رفته بوديم به بهار آموزش دادم که درخت کاج در پاييزو زمستان بر خلاف گياهان و درختهاي ديگه که همه زرد ميشن و برگاشونو ميريزه هميشه سبزه بعد ازش خواستم توي پارک درختهاي کاج رو بهم نشون بده و چند تا از برگاشونو کند و ديد شبيه سوزنه بهش گفتم به اينا ميگن برگ سوزني اينم يه بازي ديگه