بهاربهار، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

روزگار بهاری

پهلوون

آقایی من مهیار آقا خیلی شیرین و بامزه شده و به سرعت داره بزرگ میشه و هرروزش شاداب تر و پر انرژی تر از دیروزشه. خدارو شکر خوب غذا میخوره خوب می خوابه و کلا بچه خوش اخلاقیه اهل نق نقو الکی گریه کردن نیست. وزنش نسبت به سنش خیلی خوبه و بهار بهش میگه پهلوون. تازگی ها یاد گرفته بوس کنه میایسته و دو سه قدم راه میره. اگرم بهش بگی بهار یا بابا کو ؟ با انگشت اشاره نشونشون میده پاش رو هم بلده نشون بده. خیلی زرنگه و هر کاری رو اگر یه بار ببینه می تون تکرار کنه( چشمش نکنم بچم به  مامانش رفته) در سن ١٠ ماهگی ٢ تا دندون پایینش در اومد و ما هم مثل مراسم دندونی که برای بهار گرفتیم برای مهیارمم گرفتیم و کلی تو این مهمونی صاحب اساب بازی و ما...
23 آبان 1390

روز مادر

امروز روز مادره . روز عشق و ایثار  یا بهتر بگم روز بی توقع بودنهاست. دخترم بهار و پسرم مهیار ...                         نازنین ترین موجودات زندگیم و نفسهای همه عمرم،فرشته های پاکم که به واسطه شما طعم و لذت مادر شدن  رو چشیدم اونم نه یکبار بلکه دوبار به فضیلت به دنیا آوردن آفریده شده خدا نایل شدم . اونقدر هر دو بار بر خودم بالیدم که حظ کردم و از این حظ و لذت دست به دعا برداشتم برای تمام زنانی که دوست دارن مادر بشن...نفس های هر روز و هر لحظه زندگی من .با بودن شما دو تا بهشت رو دارم و دیگه هیچ ندارم و همیشه از خدا میخواستم...
22 آبان 1390

مهارتهاي كلامي و رفتار ي توت فرنگي مامان

دخترم  از ۱۰ روزگی گردنش رو نسبت به هم سنای خودش یک کمی بیشتر  نگه میداشت ودر ۵/۱ ماهگی خندید ... اولین خنده اش قش به دل من و باباییش انداخت.در ۲ ماهگی به راحتی گردنش رو نگه میداشت و بهش پستونک دادم(با عرض شرمندگی ).... در ۲ ماه و نیمگی دستش رو میخورد و آب دهن میریخت در ۳ ماهگی به عروسکای رنگی واکنش نشان میداد.در ۵/۳ ماهگی جیغ میکشید و در جا ی خودش ۹۰ درجه میچرخید. از ۴ ماهگی تو روروئک نشست. در ۵/۴ ماهگی با خودش بازی میکرد و سرگرم میکرد خودش رو . حسابی شیطون و فضول شده و هرچی رو به دهانش میبره تا بخوردش  بهش حریره بادوم میدم. در ۵ ماهگی شصت پاشو میاره بالا برسه به دهنشو میخوردش...در ۶ ماهگی براحتی و بدون کمک میشینه ب ب ب...
16 تير 1390

خلاقیت های مامان و بابا

از وقتی که بهار نازم ٦ ماهش بود منو بابایی فکر کردیم یه کار جدید و تازه برای تولدش بکنیم که تا به حال دور و بریامون این کارو نکرده باشن فکر کردیم چون تاریخ تولدش نیمه اسفنده و همه اون روزا دوست دارن تقویم سال جدید رو داشته باشن بیایم برای بچه های فامیل و دوستان که میشناسیم تقویمی به اسم (تقویم بهار )درست کنیم هم اسم بهار هم مناسبت سال نو رو داره تا الان ٣ تا تقویم براش درست کردیم و به نظر خودمون هر سال بهتر شده . خدا  بخواد تا زنده ام این کا رو براش میکنم . یکی از شعر ها ی قشنگی که خودم خیلی دوست دارم و هر سال تا الان توی تقویمش میزارم از فریدون مشیریه که اونم برای دخترش به اسم بهار خونده: بهارم دخترم ازخواب برخیز   شکرخندی بز...
1 تير 1390

اهمیت شیر مادر

خدا رو هزار بار شاکرم که من رو از نعمت شیردادن به بچه هام دریغ نکرد. الان میفهمم و به تجربه که شیر مادر چه اثراتی به روی کودک داره بهار من تا ٢ سال و ٢ ماهگی شیر میخورد . بخاطر همین از حافظه خیلی بالایی بر خورداره یعنی قدرت به یاد آوری و تطبیق رویکردها و مسائل رو خیلی خوب درک میکنه نه بخاطر اینکه من مامانشم ها.... نه همه اینو میگن و اینقدر هم بی طرف هستم که همچین مقایسه ای میکنم ... و درصد بیشترش  بخاطر شیر مادره که بقیه درصد رو عوامل وراثتی تشکیل میده.  از فواید دیگر ایمنی در برابر بیماریهاست .بچه هایی که با شیر مادر تغذیه میشن خیلی بیشتر ایمن هستند تا بچه های شیر خشکی.اینگونه بچه ها کمتر آنتی بیوتیک مصر ف میکنند و بیماری...
31 خرداد 1390

نو روز

سلام امروز ١٠/١/٩٠ و من از  امروز قراره تو این وبلاگ بخشی از خاطرات زندگیمو بنویسم و برای همه اونایی که وبلاگ منو نگاه میکنن آرزو ی شادی دارم.
31 خرداد 1390

تولد بهار

سه سال پیش دخترم بهار اردمه در ساعت ۳۰/۵ صبح روز دوشنبه ۱۳ اسفندماه سال ۸۶ ( سال موش )  در بیمارستان سینا مشهد به دنیا اومد و با خودش کلی شادی و هوای بهاری به زندگیمون آورد از اون روز تا به الان همه زندگی منو همسر عزیزم مجتبی جان با حضور اون پر نشاط تر شده همینجا برای همه کسانی که دوست دارند مادر و پدر بشن از صمیم قلب آرزوی داشتن بچه میکنم . این گل یکدونه من در ۱۴ ماهگی شروع به راه رفتن کرد ولی خیلی زود به حرف اومد . در ۵/۱ سالگی صحبت میکردو زود جمله بندی رو شروع کرد کلا هوش ذهنی بالا و حافظه فوق العاده قوی داره ( به مامی جونش رفته) امسال هم براش جشن تولد سه سالگی گرفتیم و کلی از اینکه بچه های فامیل اومدن خونمون...
31 خرداد 1390

پسرکم آقا مهیار

گل پسرمم در ساعت ۵/۱ ظهر روز سه شنبه ۹/۹/۸۹ (سال ببر) در بیمارستان سینا به دنیا اومد . با اینکه هنوز ۴ ماه و ۲ روزشه شیطون و ناقلا ست و خواهرش عاشقشه... جدیدا داره صدا از خودش در میاره و جیغ میکشه ...
31 خرداد 1390